«خاطرات یک سرباز نیروی هوایی...»
ساعت حدود 2 شبه.
جناب تیمسار سراسیمه به سراغ من اومد و گفت : «پاشو بابا سریع ماشینو روشن کن بریم نیرو گاه»
من راننده اش بودم.
چند لحظه بعد صدای غرش موتور تویوتا به سر و صداهای قبلی اضافه میشه.
امشب چه خبره؟
صدای توپ ضد هوایی از طرف نیروگاه بوشهر به گوش می رسه و شهر رو می لرزونه...
خدایا! یعنی اسرائیل حمله کرده؟ یا شاید هم آمریکا...
خدا نکنه... اگه اینجوری باشه که تا چند لحظه ی دیگه چیزی به اسم زندگی در بوشهر باقی نمی مونه...
به سرعت از محوطه ی نظامی خارج می شیم و به نزدیک نیروگاه می رسیم.
تیمسار مدام فریاد می زنه : «سریع تر ... سریع تر...»
انگار تویوتا هم از تکرار حادثه ی «هیروشیما» به وحشت افتاده.
هیچ وقت با ماشین نظام به این سرعت رانندگی نکرده بودم.
تو آسمون نیمه ابری بوشهر می شه رد شلیک گلوله های توپ ضد و هوایی و محل انفجارشون رو دید.
خدایا چه شب وحشتناکی...
نزدیک در نیروگاه چند نفر که لباس های «ضد تشعشعات هسته ای » پوشیدن، با اسلحه جلوی ماشین می پرن و ایست می کشن.
پام رو که از رو پدال گاز بر میدارم تا ترمز کنم ، تازه می فهمم چقدر بدنم داره می لرزه.
تیمسار کارت شناسایی نشون میده و به سرعت میریم داخل...
از یک طرف توپ ضد هوایی با صدای ترس آوری داره شلیک می کنه و همه شهر رو می لرزونه. به توپچی فرمان «آتش به اختیار» ابلاغ شده...
از طرف دیگه موشک های «هاگ» همزمان با رادار روی زمین دارن می چرخن...
موشک های «S200» رو هم روشن شدن و آماده ی شلیک هستند...
مطمئن هستم که الآن همه ی اهل شهر بیدارن و دارن رد شلیک توپ رو دنبال می کنن. شاید هم دارن برای دیدن هواپیمای آمریکایی یا اسرائیلی چشم چشم میکنن...
دارم با نگاه دنبال یه جای امن می گردم که اگه درگیری شد پناه بگیرم ، اما هیچ جا رو پیدا نمی کنم...
دیگه نمی تونم روی زانوهام بایستم. میدونم اگه قدم بردارم حتماً می افتم.
ناگهان شلیک ها قطع می شه و صدای توپچی بلند میشه...
یعنی چی شده؟ اولین فکری که به ذهنم می رسه اینه که شاید تک تیر اندازهای دشمن بهش شلیک کرده باشن...
اما نه ، مثل اینکه توپ گیر کرده و واسه همینه که توپچی بد و بیراه میگه.
صدای فریاد های تیمسار رو می شنوم که تو بیسیم می گه : S200بزنید... ، S200بزنید...
یکی از فکر هایی که تو اون لحظه به ذهن می رسه اینه که با ماشین فرار کنی... اما به هزار و یک دلیل هیچ وقت این فکر عملی نمیشه.
پیش خودم فکر می کنم حتماً الآن شهر ما رو زدن و خانواده ام دارن با وسایل ضروری ازشهر فرار می کنن؛
این فکرها بیشتر از خیال مرگ ترس آوره...
صدای بیسیم ها تو سر آدم می پیچه.
خبرهای جدید بیشتر از قبلی ها آدمو می ترسونن.
تو هوای مه گرفته نمی شه هواپیمای دشمن رو دید ؛ اما از اطاق رادار مرتباً مختصاتش رو اعلام می کنن..
گاهی از گوشه ای از آسمون صدای موتور جت لعنتی تمام تنم رو می لرزونه... هر بار از یک طرف...
آخرین اخبار بیسیم: چند فروند از جنگنده های نیروی هوایی از روی باند بوشهر دارن بلند می شن.
ترسم اونقدر زیاد میشه که هیچ کدوم از فکرامو نمی تونم تموم کنم... تو ذهنم هزار تا خیال نیمه کاره وجود داره...
یادم میاد که سر شب داشتم به برادرام حسودی می کردم که الآن زیر کولر گرفتن خوابیدن و از صدای کمپرسور کولر لذت می برن... ولی شاید الآن دیگه برادری نداشته باشم...
صدای جنگنده های ایرانی رو می شنوم که بلند می شن ؛ خبر می رسه هواپیمای دشمن داره از آسمون ایران فرار می کنه...
ایرانی ها دشمن رو تا پشت مرز تعقیب می کنن...
ولی خونوادم الآن کجا هستن؟ یعنی راستی راستی جنگ شده؟
بعد از چند ساعت که از نیروگاه خارج شدیم اولین کاری که کردم این بود که یک تلفن گیر بیارم...
فواً با خونه تماس گرفتم...
برادرم گوشی رو برداشت و با صدای خواب آلود شروع به شوخی کرد... خدا رو شکر...
فردای اون شب کذایی تیمسار برام تعریف کرد:
- یک هواپیمای آمریکایی اومده بود بالای نیروگاه...
- اما چرا؟
- اینجوری می خوان ایران رو تهدید کنن تا سر مسئله ی هسته ای یک قدم به عقب بشینه...
- آخه چرا؟
- بیشتر به خاطر شلوغی های تهرانه که آمرکایی ها هار شدن... دارن ایران رو تهدید می کنن که کوتاه بیاد... باید ایران به منافع اونا بیشتر فکر کنه... و منافع غربیا رو کسایی تضمین می کنن که من سالها طرفدارشون بودم... «اصلاح طلبان»...
یعنی بازم فردا بیانیه صادر می شه؟
یعنی بازم فردا تو تهران در گیری می شه؟
یعنی بازم فردا آمریکا ایران رو تهدید می کنه که از آشوب ها حمایت کنه؟
یعنی بازم فردا کسی سعی می کنه پادگان های نظامی تهران رو تسخیر کنه؟
آمریکایی ها عجب سیاستی دارن... تهدید از طرف آمریکا در جنوب ، تهدید از طرف موسوی و اصلاح طلبان در تهران...
من به نمایندگی از تمام مردم جنوب و مخصوصاً مردم بوشهر از موسوی و خاتمی و همه ی کسانی که خودم یه زمانی طرفدارشون بودم به خدا شکایت می کنم...
اللهم عجل لولیک الفرج و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلین لاوامره و المحامین عنه و السابقین الی ارادته و المستشهدین بین یدیه.
آمین یا رب العالمین